کد مطلب:134034 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

برخوردهای نظامی و پیکار
امام مجتبی هنگامی كه زمزمه ی آمادگی مردم را برای جنگ با معاویه


شنید به مسجد آمد و در آنجا صریحاً مسلمین را برای پیكار با فرزند هند دعوت نمود، ولی حتی یك نفر از سر جنبانان كوفه به ندای آن بزرگوار پاسخ نداد. (عدی بن حاتم) برخاست و سخت مردم را بر آن سكوت و سستی سرزنش كرد و آنانرا به اطاعت امر امام تشویق نمود در اینجا مردم برخاستند و آمادگی خویش را برای جنگ با معاویه اعلام داشتند. حضرت به آنها فرمود اگر راست می گوئید به نخیله (كه قرارگاه لشگر بود) بروید آن بزرگوار هم شخصاً به نخیله رفتند و از آنجا سپاهیان را بدیر عبدالرحمن كوچ دادند و سه روز در آن مكان توقف فرمود تا هر كه می خواهد بلشكر وی ملحق گردد پس از سه روز تعداد كسانیكه به حمایت از آن حضرت در آنجا گرد آمده بودند به چهل هزار نفر رسید [1] .

در این هنگام امام دوم (ع) چهار هزار نفر را تحت رهبری و فرماندهی مردی بنام حكم برای مقابله با معاویه به شهر انبار فرستاد ولی نیمه ی شب معاویه نامه ای برای حكم نوشت و ضمن آن از او خواست كه از حمایت امام دست بردارد و به وی ملحق شود تا او حكومت ناحیه ای از نواحیه ای شام را بدو واگذارد و پانصد هزار درهم همان شب برای او فرستاد، این نامه اثر سوء خود را گذارد و آن مرد ناپاك دعوت معاویه را پذیرفت و در دل شب با جمعی از خویشان نزدیك خود بسوی وی شتافت و بلشكر او پیوست، هنگامیكه صبح طلوع كرد سربازان امام مجتبی (ع) در انتظار حكم بودند، اما بزودی دریافتند كه آن خیانت كار بسوی معاویه رفت خیانت حكم باطلاع امام دوم رسید آن بزرگوار جریان را با ارتش خود در میان گذاشت و فرد


دیگری را برای جانشینی حكم بسوی انبار فرستاد و در برابر مردم از او پیمانهای سختی گرفت تا وی مانند گذشته به آن حضرت خیانت ننماید.

اما متأسفانه ی آن مرد هم در برابر پولهای و وعده ی حكومتی كه به وی داده به زانو درآمد و مانند فرمانده قبلی بلشگر وی پیوست و بدبختانه دامنه ی این خیانت ها تا اینجا پایان نیافت و فرماندهان بعدی هم یكی پس از دیگری به امام حسن علیه السلام خیانت ورزیده و بسوی معاویه رفتند ناگفته پیدا است كه انتشار اینگونه خبرها در بین ارتش چگونه روح سربازی و نظامی آنها را سخت تضعیف كرده و در تصمیم آنان نسبت به شركت در جنگ و پیكار اثر سوء میگذارد.

امام دوم (ع) با مشاهده ی این وضع اسف بار سخت غمنده و ملول گردید و بشدت از این بی وفائی و ناپایداری فرماندهان ارتش متأثر گشت. در این هنگام جمعی از ارتشیان نزد وی آمدند و بدو چنین گفتند:

تو جانشین پدرت و وصی او هستی و ما در برابر فرمانت مطیعیم و آنچه دستور دهی می شنویم اوامرت را نسبت به ما صادر فرما. حضرت فرمود بخدا قسم شما دروغ می گوئید. وفا نكردید برای كسی كه بهتر از من بود (علی علیه السلام) پس چگونه برای من وفا خواهید كرد؟! چگونه من به شما اطمینان پیدا كنم با آنكه من بشما اعتماد ندارم (با این حال) اگر راست می گوئید موعد ما لشكرگاه مدائن باشد. بسوی آنجا رهسپار شوید [2] .

به دنبال این فرمان آن حضرت هم بسوی مدائن حركت نمود. اما


در بین راه جمعی از خیانتكاران كه در ظاهر در شمار سربازان آن بزرگوار هم بودند برای غارت وارد خیمه گاه وی شده و همه چیز حتی رداء و سجاده ایكه در زیر پای آن حضرت قرار داشت ربودند ولی (به علت بیداری به موقع و مراقبت جمعی از شیعیان) به جان آن بزرگوار نتوانستند آسیبی وارد سازند.

امام مجتبی علیه السلام به راه مدائن ادامه داد، اما در اثنای راه مردی از خوارج بنام (جراح بن سنان) به آن حضرت حمله كرد و با خنجر بر ران آن بزرگوار جراحت سختی وارد آورد در اینجا جمعی از یاران خاص آن حضرت وی را با آن حال به مدائن آوردند، ولی با كمال تأسف هنگامی كه آن بزرگوار به مدائن آمدند مشاهده كردند كه بسیاری از كسانیكه خود قبلا گفته بودند ما فرمانبردار شما هستیم به آنجا نیامدند و تخلف ورزیدند.

در اینجا باز حضرت مردم را بخاطر پیمان شكنیهایشان سخت مورد سرزنش قرار داده و چنین فرمود:

«غدر تمونی كما غدرتم من كان قبلی مع ای امام تقاتلون بعدی؟! مع الكافر الظالم الذی لا یؤمن باللَّه و لا برسوله قط و لا اظهر اسلام هو و بنوامیة الا فرقا من السیف و لو لم یبق لبنی اُمیة الا عجوز درداء لبغت دین اللَّه عوجاً هكذا قال رسول اللَّه [3] یعنی پیمان خدا را با من درهم شكستید و بمن خیانت كردید چنانكه خیانت نمودید، با امامی كه پیش از من بود. برهبری كدام امام بعد از من جنگ خواهید كرد؟! آیا به رهبری آن كافر ستمگر كه هیچگاه بطور واقع جنگ خواهید كرد؟! آیا به رهبری آن كافر ستمگر كه هیچگاه بطور واقع بخدا پیامبر او ایمان نیاورد [4] و اظهار اسلام ننمود او و دیگر از


بنی امیه مگر برای فرار از شمشیر، این بنی امیه ای كه اگر باقی نماند از آنان مگر یك پیره زن هر آینه بر دین خدا اعوجاجی وارد خواهد آورد، اینگونه فرمود فرستاده ی خداوند یعنی پیامبر اسلام.»

این اوقات دیگر سخت ترین روزهای حكومت حضرت مجتبی علیه السلام بود، زیرا حوادث ناگوار- كه از همه كوبنده تر پیمان شكنیهای صریح كسانی بود كه با آن حضرت بیعت كرده بودند، یكی بعد از دیگری انجام می یافت و بالاخره كار این پیمان شكنیها و خیانتها تا جائی بالا گرفت كه بسیاری از بزرگان ارتش امام در پنهان با معاویه مكاتبه و ارتباط داشته و به وی نوشتند: اگر تا نزدیك كوفه بیائی ما امام حسن (ع) را دست بسته تسلیم تو خواهیم نمود و هم اینان بودند كه بارها بسوی آن حضرت تیراندازی نمودند و می خواستند بدین گونه آن بزرگوار را بقتل برسانند. اما خوشبختانه چون حضرت زره در زیر لباس پوشیده بودند از گزند آنان مصون ماندند [5] .

امام دوم از خیانتهای سران سپاه خود و روابط پنهانی آنها با معاویه بخوبی آگاه بود و خود این حقیقت تلخ را ضمن كلماتی به زید ابن وهب چنین فرمود:

«واللَّه لو قاتلت معاویة لا خذوا بعنقی حتی یدفعونی الیه سلماً [6] یعنی بخدا قسم اگر (اكنون) با معاویه جنگ كنم (یاران من) مرا گرفته و سالم تسلیم معاویه خواهند نمود» از پیش آمدهای ناگواری كه در همان اوقات برای امام مجتبی علیه السلام رخ داد و در تضعیف


روحیه ی باقیمانده از ارتشیان آن حضرت سخت مؤثر واقع گردید و به عقیده ی (ابن اثیر) مورخ مشهور، این حادثه بود كه موجب شد مردم بخیمه ی آن حضرت برای غارتگری هجوم آوردند. این بود كه مردی ناپاك در لشگرگاه حضرت فریاد برآورد كه قیس بن سعد (كه با دوازده هزار نفر در فرات مردانه در برابر ارتش معاویه مقاومت می كرد) كشته شد. این ندای شیطانی اثر شوم خود را بخشید و روحیه ی سربازی تضعیف شده ای ارتش امام علیه السلام را سخت دگرگون ساخت.

ابن اثیر می نویسد «چون امام حسن (ع)» به مدائن وارد گردید شخصی در میان ارتش وی ندا در داد كه قیس بن سعد كشته شد شما از اینجا بروید و دور شوید.

سربازان با شنیدن این ندا بسوی خیمه ی امام حسن (ع) روانه شدند و هر چه در میان خیمه بود به غارت بردند حتی فرشی كه در زیر قدم آن بزرگوار بود با كشمكش از زیر پای آن حضرت ربودند [7] .

خواننده عزیز- تا اینجا ما حوادث و پیش آمدهای ناگواری را كه از ابتدای خروج امام حسن علیه السلام از كوفه برای مبارزه و پیكار با معاویه تا هنگام ورود آن حضرت به مدائن انجام گردید بطور فشرده و اجمال مورد مطالعه قرار داده و با ذكر شواهد زنده و غیر قابل انكار نشان دادیم كه چگونه امام مجتبی علیه السلام از كنار آمدن و صلح با معاویه سخت برحذر بود و اكنون كه وارد مدائن گردید و پیمان شكنیهای پی درپی


مردم آهسته آهسته می خواهد زمینه ی صلح با معاویه را آماده سازد، آن حضرت برای اتمام حجت و نشان دادن دورنمای هول انگیز تسلط معاویه و بنی امیه بر اجتماع، در برابر ارتشیان خود قرار گرفت و خطاب به آنان چنین فرمود:

«ویلكم واللَّه ان معاویة لا یفی لاحد منكم بما ضمنه فی قتلی و انی اظن ان وضعت یدی فاسالمه لم یتركنی ادین لدین جدی و انی أقدر أن أعبداللَّه وحدی ولكن كانی انظر الی ابنائكم واقفین علی ابواب ابنائهم یستسقونهم و یستطعمونهم بما جعل اللَّه لهم فلا یسقون و لا یطعمون فبعداً و سحقاً لما كسبته ایدیهم و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون [8] .

یعنی وای بر شما بخدا قسم بوعده هائی كه معاویه در برابر كشتن من به شما داده وفا نخواهد كرد و من می دانم كه اگر دست خود را در دست وی قرار دهم و با او صلح كنم او مرا رها نمی كند تا بر روش و دین جد خود باقی باشم. (ای مردم) من می توانم به تنهایی خدای را عبادت كنم [9] ، اما گویا هم اكنون می بینم كه فرزندان شما بر در خانه های فرزندان بنی امیه ایستاده اند و از آنها آب و غذا می طلبند و حقوق خود را از بیت المال خواستارند، اما فرزندان بنی امیه به نسل شما و فرزندان تان آنچه كه حق آنهاست نمی دهند (سپس فرمود): (بنی امیه) از رحمت خداوند دور باشند به خاطر اعمال ننگینی كه با دست خود انجام می دهند و به زودی ستمگران


می دانند كه بكجا خواهند رفت، و به چه عذاب دردناكی دچار خواهند گشت» فرزند بزرگ امیرالمؤمنین در اینجا به سخنان خود خاتمه داد، اما متأسفانه این بیانات تكان دهند و روح انگیز كه همانند یك ندای ملكوتی و آسمانی از حلقوم آن بزرگوار خارج می گردید هیچگونه اثر محسوسی در آن مردم پست و زبون بجای نمی گذاشت، امام دوم (ع) با آنكه نتایج وحشتناك تسلط بنی امیه را بر اجتماع صریحاً یادآور می شد با اینحال آن مردم ناپاك به خاطر ترس از شمشیر و یا برای رسیدن به پاداشهای خیالی كه معاویه به آنها وعده داده بود همچنان عهدشكنی می كردند و بزرگان آنها برای از بین بردن حضرت مجتبی علیه السلام تلاش می نمودند به امید آنكه به عطای معاویه برسند!!!

فكر رسیدن بقدرت و مال در سایه ی حكومت معاویه، آنچنان بزرگان كوفه را سرمست كرده بود، كه دین و تمام فضائل انسانیت را پشت سر نهادند. اما دوم (ع) ضمن خطبه ای روحیه ی دینی مردم كوفه را در هنگام جنگ صفین با زمان خود مقایسه كرده و در آنجا چنین می گوید:

«انا واللَّه لا یثنینا عن اهل الشام شك و لا ندم و انما كنا نقاتل اهل الشام بالسلامة والصبر فشیب السلامة بالواوة والصبر بالجزع و كنتم فی مسیركم الی صفین و دینكم امام دنیاكم و اصبحتم الیوم و دنیاكم امام دینكم [10] .

یعنی بخدا قسم ما را از مبارزه و پیكار با مردم شام شك و تردید و یا ندامت و پشیمانی باز نداشت (بلكه عامل عقب نشینی ما اكنون اینست


كه) ما با اهل شام جنگ را شروع كردیم در حالی كه نسبت به یكدیگر در صلح و صفا بودیم و در برابر مشكلات صبر و شكیبائی داشتیم اما (اكنون) صلح و صفای ما با یكدیگر به عداوت و دشمنی كشید و تحمل و صبر به ناشكیبائی و جزع منتهی شد. و شما به جنگ صفین می رفتید در حالیكه دین در نزد شما مقدم بر دنیای شما بود، ولی امروز این گونه اید كه دنیا در نظرتان مقدم بر دین شما است»

خوانندگان ارجمند- با مطالعه ی حوادثی كه ما تا این جا برشمردیم بخوبی روشن می شود كه چگونه موجبات صلح امام مجتبی علیه السلام یكی بعد از دیگری به وقوع می پیوندد. با آنكه آن حضرت سخت از آن بر حذر بود و با تمام نیروئی كه داشت می كوشید تا نگذارد این صلح انجام گیرد. اما متأسفانه این كوششها بی اثر بود و بالاخره همان صلح با تمام نگرانیهائی كه حضرت از آن داشت به آن بزرگوار تحمیل گردید.


[1] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه ي 89.

[2] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع)صفحه ي 92.

[3] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه ي 92 و 93.

[4] مقصود معاويه است.

[5] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه 93.

[6] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه 93.

[7] كامل ابن اثير 3 صفحه ي 205 چاپ مصر سال 1301 هجري.

[8] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي صفحه ي 96.

[9] يعني پافشاري من در مبارزه و پيكار با معاويه به خاطر آن نيست كه من بتوانم وظائف شخصي و بندگي خود را در برابر خدا انجام دهم.

[10] كامل ابن اثير ج 3 صفحه ي 206 چاپ مصر.